حدیث دلتنگی

نوشته شده در ۲۵ شهریور ۱۳۸۶ با موضوع خودمانی

من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می بینم بد آهنگ است.
بیا ره توشه برداریم.
قدم در راه بی برگشت بگذاریم.
ببینیم آسمان آیا همه جا همین رنگ است؟!
خیلی خیلی ذهنم درگیره، در گیر چی، نمی دونم ! دلم می خواد زار زار گریه کنم برای چیزهایی که دلم براشون تنگه و برای کسایی که شاید دیگه نبینمشون و شاید …

تو دور دست امیدی و پای من خستست
چراغ چشم تو سبزست و راه من بستست

ماه ماه خدای زینبه ولی اوست آرزوی بلند و دست من کوتاه . شاید سرش شلوغه، شایدم باهام قهر کرده یا شاید …
دوست دارم برم جایی که جز خودم و او کس دیگه ای نباشه اون وقت زار زار گریه کنم و داد بزنم.

تابستون تموم شد. تابستونی که قرار بود استراحت بکنم ولی خیلی سخت گذشت. همیشه با خودم فکر می کردم اگه تو زمان امیرمومنان بودم جزء کدوم گروه قرار می گرفتم : خوارج، صفیننیان یا جملیان؟ یا شاید هم اشعریان. یعنی اون موقع راه علی رو حاضر بودم قبول کنم یا نه؟ تو این دو سه سال اخیر شرایطم مثل این جمله معلم شهید علی شریعتی شده بود : در بین دین دارن متهم به بی دینی و در بین بی دینان خارجی دیندار و در ورای این دو …
دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من آنقدر حق و نا حق دیدم که این وسط گیر کردم . حق چیه، نا حق چیزه، مرد کیه و نامرد کیه. اینو مطمئن هستم که اگه برگردم به ۴-۵ سال پیش حاضر نیستم حتی دانشگاهی که الان هستم برم چه برسه به خیلی کارای دیگه. آنقدر به بهونه های مختلف روحم شکنجه دیده که دیگه تحمل خیلی چیزای کوچیک برام سخت شده. دوست دارم از هر قیلو قالی هست دور باشم مثل هزاران آدم دیگه که تفاوت وقتی وارد دانشگاه می شن با وقتی که از دانشگاه بیرون میان فقط یه کلاه فارغ التحصیلی و بس.
خیلی وقت ها پیش میاد با خودم فکر می کنم، از چه آمده ام آمدنم بهر چه بود ولی نمی تونم حتی یه جواب مسخره برای راضی کردن خودم پیدا کنم.
کاش می شد آدم برگرده به دوران کودکی. به ۵-۶ سالگی یا کمتر. اون موقع ها نه تفاوتی بین دختر و پسر براش مطرح بود، نه پول، نه مقام و نه خیلی چیزای دیگه.  یه نگاه که به زندگی آدم ها با موجودات دیگه که می کنم تفاوت زیادی نمی بینم . آدم ها هم مثل اونا برای خور و شهوت با هم رقابت می کنن. چنان در روز مرگی هامون مردیم که حتی فراموش کردیم یه زمانی نون و نمک بین ما ها حرمت داشت و کوچه آشتی کنون رو خراب کردیم تا نفرت برامون جا پا باز کنه.
یادمون رفته اگه بدی می کنیم آخرتی هم هست و بجای عذر خواهی از طرف در حالی که می دونیم اشتباه کردیم می گیم کار درستی کردیم اونوقت به بغل دستی مون می گیم حلالم کن گور بابای اونی که بهش ظلم کردم.

شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *