وبلاگ

عاشورا، غم، تفت

عاشورا همیشه با اسراری عجیب همراه بوده و هست. چیزهایی که گاه گاهی فقط با این جمله باهاش مواجه می شیم : برکت آقا امام حسینه. همین اعتقادات باعث می شه که بسیاری مسئله ها رنگ و بوی دیگری به خودش بگیره. در طی این بیش از هزار و چهارصد سال و اتفاقات عجیبی که […]

اکنون ۵ سال پس از فاجعه!

۵ دی ماه. برای من و بسیاری از دوستان هم دانشگاهی که برخی از هم بسیار دور هم شدیم یاد آور خاطرات بسیاری است. خاطرات شیرین،‌ تلخ، وحشت، امید، دلتنگی، عشق و بسیاری دیگر.  تمام این خاطرات مربوط به فاجعه جان باختن ۴۲ هزار مرد و زن، پیر و جوان بود. بعدها گلایه ها از […]

هیچستان

سخن من نه از درد ایشان بود خود از دردی بود که ایشانند احمد شاملو

مانور ۵۰۰۰ هزار نفره سازمان جوانان

مانور ۵۰۰۰ هزار نفره تیم های واکنش سریع سازمان جوانان سراسر کشور در منطقه سر پل ذهاب استان کرمانشاه برگزار شد. برگزاری این مانور با حواشی بسیاری همراه بود، حوداث داخلی سازمانی و اتفاقاتی که خارج از رسم و عرفی که باید باشد بود، در هر صورت اولین آماده باش مانوری نسبتا جدی در سطح […]

قانون یا فرهنگ ؟

مدت های بسیار طولانی و شاید که با صداهای مختلف آژیرها در گوشه و کنار شهر آشنا هستیم. کافیست کوچکترین اتفاقی بیفتد تا صدای یکی از وسایلی که بر روی آن ها آژیر نصب هست با دلیل یا بی دلیل به صدا در آید. بارها و بارها با چشم خودم دیدم که بسیاری از وسایل […]

وسیله نقلیه شخصی را دوست دارم!

دیروز صبح راه افتادم برم به یک محلی که اغلب با ماشین شخصی می رفتم. امروز برگشتن از اون مسیر رو زمان گرفتم. بر گشتنی که به دلایلی مسیرم یکم طولانی تر و پر ترافیک تر شد. حدود ۲۰ دقیقه شد. اما دیروز من با مترو و اتوبوس نزدیک به ۲ ساعت معطل شدم! همه […]

و یکسال دیگر …

امروز به سن یتیمی عالم یکسال دیگر افزوده شد، امشب نه تنها یتیمان کوفه بی پدر شدند که عالم نیز ۱۴۰۰ واندی سال است که یتیم شده است! اما گویی فراموش کرده که چنین دقیق در حال حرکت به مدار خود است. و عشق را توان فریادی دیگر پس از علی نیست!

نازی مرد!

نشسته بود رو زمین و داشت یه تیکه هایی رو از رو زمین جمع می کرد. بهش گفتم : کمک می خوای؟ گفت : نه گفتم : خسته میشی بزار خوب کمکت کنم. گفت : نه ، خودم جمع می کنم. گفتم : حالا تیکه های چی هست؟ بدجوری شکسته مشخص نیست چیه؟ نگاه معنی […]

تنها راه

در روشنایی قدم نهادیم و با امید به رسیدن به قله ها پیش رفتیم! در نادانی با برخی ها شریک شدیم و حال با بی خبر از گمراهی! آرام آرام همسو با آنها شدیم! تنها راهش . . . .  

قاف و شین و عین

آدمیزاد موجود مسخره ای هست نه؟ به یک لبخند شاد می شه، به یک دیدار امید می گیره، با یک نور دست به آسمان می بره و با یک نه اشک می ریزه. اسیر قاف و شین و عین می شه و یادش می ره خیلی چیزا رو. و  فراموش می کنه! ولی زمین می […]

و اما …

سال ها ره می روم و در مسیر همچنان در منزل اول اسیر

کویر

و من در کویر ماندم!