نازی مرد!

نوشته شده در ۱۲ شهریور ۱۳۸۷ با موضوع خودمانی

نشسته بود رو زمین و داشت یه تیکه هایی رو از رو زمین جمع می کرد.
بهش گفتم : کمک می خوای؟
گفت : نه
گفتم : خسته میشی بزار خوب کمکت کنم.
گفت : نه ، خودم جمع می کنم.
گفتم : حالا تیکه های چی هست؟ بدجوری شکسته مشخص نیست چیه؟
نگاه معنی داری کرد و گفت : قلبم. این تیکه های قلب منه که شکسته. خودم باید جمعش کنم. بعدش گفت : می دونی چیه رفیق، آدما این دوره زمونه دل داری بلد نیستن، وقتی می خوای یه دل پاک و بی ریا رو به دستشون بسپری هنوز تو دستشون نگرفته می ندازنش زمین و می شکوننش، می خوام تیکه هاش رو بسپرم به دست صاحب اصلیش اون دل داری خوب بلده. می خوام بدم بهش بلکه این قلب شکسته خوب شه آخه می دونی خودش گفته قلب های شکسته رو خیلی دوست داره گفت تیکه های شکسته رو جمع کرد و یواش یواش ازم دور شد.
من توی این فکر که چرا ما آدما دل داری بلد نیستیم دلم می خواست بهش بگم خوب چرا دلت رو می سپری دست هر کسی، انگاری فهمید تو دلم چی گفتم، برگشت و گفت : رفیق، دلم رو به دست هر کسی نسپردم اون برای من هر کسی نبود، من برای اون هر کسی بودم. گفتٌ اینبار رفت سمت دریا. سهمش از تنهایی هاش دریایی بود که راز دارش بود.

یک نظر در مورد“نازی مرد!

  1. آدما این دوره زمونه دل داری بلد نیستن، وقتی می خوای یه دل پاک و بی ریا رو به دستشون بسپری هنوز تو دستشون نگرفته می ندازنش زمین و می شکوننش…

    خیلی قشنگه ..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *