بایگانی برای برچسب: <span>احمد شاملو</span>

آمد به سرم …

آنکه می گوید دوستت می دارم، خنیاگر غمگینیست که آوازش را از دست داده است ای کاش عشق را زبان سخن بود هزار کاکلی ی شاد در چشمان توست هزار قناری خاموش در گلوی من عشق را ای کاش زبان سخن بود آنکه می گوید دوستت می دارم دل اندوهگین شبیست که مهتابش را می […]

ای دل مجنون

سلاخی، می گریست. به قناری کوچکی، دل باخته بود.

هیچستان

سخن من نه از درد ایشان بود خود از دردی بود که ایشانند احمد شاملو

قاف و شین و عین

آدمیزاد موجود مسخره ای هست نه؟ به یک لبخند شاد می شه، به یک دیدار امید می گیره، با یک نور دست به آسمان می بره و با یک نه اشک می ریزه. اسیر قاف و شین و عین می شه و یادش می ره خیلی چیزا رو. و  فراموش می کنه! ولی زمین می […]

قلب شکسته می خری؟!

دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند رویاهایش را  آسمان  پر ستاره نادیده می گیرد و هر دانه برفی به اشکی نریخته می ماند سکوت سرشار از سخنان ناگفته است از حرکات ناکرده، اقرار به رازهای نهان و … زمانی که چشم می گشایی، نگاه می کنی و ناگاه دلت چون بید می […]

یک نظر در خویش

خوب مدتی هست که امتحان ها تموم شده. حالا برای هر کسی به یه شکلی. خوب یا بد. خداروشکر که عمرمون به این چند روز هم رسید. مولا امیرالمومنین میگه : وای به حال کسی که دو روزش مثل هم باشه. خوب یه نگاه به ایام گذشته. به خصوص تو این ایامی که یاد حسین […]