به یاد آن گذشته …

نوشته شده در ۷ اردیبهشت ۱۳۸۸ با موضوع خودمانی

ایستاده بودم و دل برکنده از کویر، همه تن چشم کردم و در چشم آسمان دوختم و همه جان نگاه کردم و در آن گوشه آسمان آویختم و در اعماق این کبود، به لذت جان سپردم و در آبی این دریا به عشق جان می گرفتم و غرقه مستی و بی خویشی، با آسمان عشق می ورزیدم و اشک امانم نمی داد.
می نگریستم و به نگریستن ادامه می دادم و می شنیدم که سکوت آبی  وحی این سخن پیامبر را با دلم می گوید و من در عمق همه ذرات وجودم آن را ، به نیاز و حسرت، زمزمه می کنم که :
اگر مامور نبودم که با مردم بیامیزم و در میان خلق زندگی کنم، دو چشمم را به این آسمان می دوختم و چندان به نگاه کردن ادامه می دادم تا خداوند جانم را بستاند.
این متن رو که دکتر شریعتی می خونم یاد آسمان کویر می یفتم و بی اختیار زیبایی اون. زمانی که زیر کهکشان شیری بر روی کوه با دوستان دانشگاهی و غیر دانشگاهی دراز می کشیدیم و آسمان کویر رو می دیدیم. یه جورایی نا خود آگاه به عقب بر می گردم. خاطره های خوب و بد توی ذهنم می چرخه و یکی یکی رد می شه.
یزد، دوران دانشجویی، هلال احمر، جامعه اسلامی، انجمن علمی،‌خبرگزاری ایسنا یزد،اردوگاه علی آباد، دوستان خوبم توی دانشگاه یزد، هم خونه ای هام، مراسم های افطاری و ربات های ناکام خدیجه و حسن و خیلی چیزهای دیگه.
دوران پر از تلخی و شیرینی بود ولی به هر حال گذشت. امروز خیلی هامون از هم دوریم و خیلی ها با هم تلخ مزاج. اما همه این ها گذشت و خاطره هایی برامون موند شاید شیرین شاید تلخ و زمین همچنان چرخید و چرخید و چرخید.
به قول حسین پناهی برای زمین هیچ تفاوتی هنوز نمی کنه که ۷۰ کیلو سنگ روی اون باشه یا ۷۰ کیلو گوشت.

یک نظر در مورد“به یاد آن گذشته …

پاسخ دادن به علی لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *