ایستاده بودم و دل برکنده از کویر، همه تن چشم کردم و در چشم آسمان دوختم و همه جان نگاه کردم و در آن گوشه آسمان آویختم و در اعماق این کبود، به لذت جان سپردم و در آبی این دریا به عشق جان می گرفتم و غرقه مستی و بی خویشی، با آسمان عشق می ورزیدم و اشک امانم نمی داد.
می نگریستم و به نگریستن ادامه می دادم و می شنیدم که سکوت آبی وحی این سخن پیامبر را با دلم می گوید و من در عمق همه ذرات وجودم آن را ، به نیاز و حسرت، زمزمه می کنم که :
اگر مامور نبودم که با مردم بیامیزم و در میان خلق زندگی کنم، دو چشمم را به این آسمان می دوختم و چندان به نگاه کردن ادامه می دادم تا خداوند جانم را بستاند.
این متن رو که دکتر شریعتی می خونم یاد آسمان کویر می یفتم و بی اختیار زیبایی اون. زمانی که زیر کهکشان شیری بر روی کوه با دوستان دانشگاهی و غیر دانشگاهی دراز می کشیدیم و آسمان کویر رو می دیدیم. یه جورایی نا خود آگاه به عقب بر می گردم. خاطره های خوب و بد توی ذهنم می چرخه و یکی یکی رد می شه.
یزد، دوران دانشجویی، هلال احمر، جامعه اسلامی، انجمن علمی،خبرگزاری ایسنا یزد،اردوگاه علی آباد، دوستان خوبم توی دانشگاه یزد، هم خونه ای هام، مراسم های افطاری و ربات های ناکام خدیجه و حسن و خیلی چیزهای دیگه.
دوران پر از تلخی و شیرینی بود ولی به هر حال گذشت. امروز خیلی هامون از هم دوریم و خیلی ها با هم تلخ مزاج. اما همه این ها گذشت و خاطره هایی برامون موند شاید شیرین شاید تلخ و زمین همچنان چرخید و چرخید و چرخید.
به قول حسین پناهی برای زمین هیچ تفاوتی هنوز نمی کنه که ۷۰ کیلو سنگ روی اون باشه یا ۷۰ کیلو گوشت.
یک نظر در مورد“به یاد آن گذشته …”
بنشین به یادم شبی
تر کن ازین می لبی
که یاد یاران خوش است…
مرسی علی جون لذت بردم
بزرگمرد ،کمی هم از پیران کانون عکس بذار شاید با اعضای جدید ارتباط برقرار بشه