عشق …

نوشته شده در ۲۰ آذر ۱۳۸۹ با موضوع خودمانی

از تو ای عشق در این دل چه شررها دارد
یادگار است و چه شب ها چه سحرها دارد
با تو ای راه زن دل چه سفرها دارد
گرچه از خود خبرم نیست، خبرها دارد
تو مرا قانع و آشفته و رسوا کردی
تو مرا غافل ز اندیشه فردا کردی
آری ای عشق تو بودی که فریبم دادی
دل سودا زده ام را به حبیبم دادی
بوسه ها از لب یارم به رقیبم دادی
داروی کشتن من یاد طبیبم دادی
ورنه انقدر مه من جور و جفا یاد نداشت
هیچ شیرین سر خونریزی فرهاد نداشت

حسن در بردن دل هم ره و هم کار بود
غمزه دمساز تو عشوه مددکار تو بود
وصل و هجران سبب گرمی بازار تو بود
راست گویم دل دیوانه گرفتار تو بود
گر تو ای عشق نه مشاطه خوبان بودی
ترک آن ماه جفا پیشه چه آسان بودی
چو نکو می نگرم شمع تو پروانه تویی
حرم و دیر تویی کعبه و بت خانه تویی
راز شیرینی این عالم افسانه تویی
لب دلدار تویی، طره جانانه تویی
گرچه از چشم بتی بی دل و دینم ای عشق
هر چه بینم همه از چشم تو بینم ای عشق
گرچه ای عشق شکایت از تو چندان دارم
که به عمری نتوانم همه را بشمارم
گرچه از نرگس او ساخته ای بیمارم
گرچه زان زلف گره ها زده ای در کارم
باز هم گرم از این آتش جان سوز توام
سرخوش از آه و غم و درد شب و روز تو ام
باز اگر بوی میی هست ز میخانه توست
باز اگر آب حیاطی است به پیمانه توست
باز اگر راحت جانی بود افسانه توست
باز هم عقل، کسی راست که دیوانه توست

شکوه بی جاست مرا کشتی و جانم بردی
آنچه از مرگ طمع داشته ، به من دادی
خواهم ای عشق که می خوانه دل ها باشی
بی خبر از حرم و دیر و کلیسا باشم
گرچه زین بیشتر از دست تو رسوا باشم
بی تو یک لحظه نباشم که به دنیا باشم
بعد از این رحم مکن بر دل دیوانه من
بفرست آنچه غم است به غم خانه من
من ندیدم سخنی خوشتر از افسانه تو
عاقلان بیهوده خندد به دیوانه تو
نقل جان گرچه بود قیمت پیمانه تو
وای از آن دل که نشد مست ز میخانه تو
کاش دایم دل ما از تو بلرزد ای عشق
آن دلی کز تو نلرزد به چه ارزد ای عشق

پ.ن.۱ : داشتم مثلا به کارام می رسیدم. چند روزه دل و هواس حسابی ندارم، مرخصی گرفتم کارای عقب افتاده مخصوصا هلال احمر رو تحویل بدم، اما دریغ از یک دقیقه کار، نمی دونم چه مرگیم شده ……

پ.ن.۲ : این آهنگ رو داشتم گوش می کردم. از کار جدید  سینا سرلک، شعر، اجرا  و دکلمه خیلی خوب بود، کار نسبتا جدید در این برهه.

پ.ن.۳: نزدیک غروب، هوای دلگیر تهران و …. آرشیو عکسامو یه نگاه سر سری انداختم، چند غروب و ناگاه عکسی از پدربزرگم، چقدر سخت بود روزی که صدای پشت تلفن گفت پدربزرگ رفت، تلخ تر اون لحظه تو زندگی شخصیم یادم نیست. دنیا به سرم آوار شد. چشمم به این عکس که خورد همه خاطرات اون لحظه جلوی چشمم به سرعت رد شد و بغض …

دلم برات تنگ شده، برای همه بی حوصلگی هات، برای همه کم صحبتی هات و برای همه سردی هات … به قول قیصر بزرگ چه زود دیر می شود. به سرعت برق چهار سال گذشت.

یک نظر در مورد“عشق …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *